جشنهای مولودی: ابراز محبت به پیامبر یا تسویه حساب با مخالفان
۱. از آن رو که در متون دینی نفیاً یا اثباتاً دربارهی مراسمی همچون مولودیخوانی چیزی نیامده است آن را یک سنت دینی نمیدانم؛ و نیز از آن جهت که شکل تغییر یافتهای از یک شعیرهی و منسک دینی هم نیست که تغییرات حاصل آمده در آن موجب بدعت شمردنش شود، مولودیخوانی را بدعت هم نمیدانم.
و اینکه پیامبر آن را انجام نداده است لزوماً به معنای مخالف بودنش با آن نبوده است و ترک مقتضی تحریم نیست بلکه نهی مقتضی تحریم است آن هم نه هر نهیای. و اصولاً اگر ترک دلیل بر منع باشد خیلی از کارها نباید انجام شود و خیلی از سختیها دامن تدیّن مٶمنان را خواهد گرفت.
در بخاری آمده است که یهودیان به شکرانهی نجات بنی اسرائیل از دست فرعون، در روز عاشورا، این روز را روزه میگیرند ابن حجر در فتح از این حدیث برداشت کرده است که درست است انسان در سالروز هر مناسبتی که برایش شادی و خیر و سعادت در برداشته است ابراز شادی و خوشحالی کند و چه خیری برای بشریت تا آخر دنیا بزرگتر است از پیامبر خاتم -علیه أفضل الصلوات و البرکات- که روح حیات بخش انسانها یعنی قرآن را به ارمغان از جانب خداوند برای بشریت آورده است؟
اگر بعضی شروط در آن مراعات شده و از برخی مناهی و منکرات در آن اجتناب شود، میتواند به مجلس ذکری سودمند تبدیل شود که در آن حب خدا و رسولش و حب خدمتگذاری و نیکی به خلق خدا و مهربانی به انسانها احیا و تقویت گردد.
۲. اولین و بنیادیترین شرط هر اقدامی و از جمله چنین مراسماتی، خالص نمودن نیّت است. اگر هدف از برگزاری مراسم مولودی خوانی، رضای خدا و اعلای کلمهی او و تعمیق حب رسول -علیه الصلاه و السلام- ، در دل مردم باشد، عمل بسیار مبارک و ان شاء الله نتیجهبخشی خواهد بود. اما اگر هدف از آن، تسویه حساب با مخالفان، تلاش برای اثبات بیمحبتی برخی از مسلمانان نسبت به پیامبر، زیاد نمودن اعوان و انصار و دار و دسته، متنفر کردن آن اعوان وانصار از مخالفان فکری خود، بستن تهمت و افترا نسبت به کسانی که فرصت دفاع از خود را ندارند و نیات و مقاصدی امثال اینها باشد، چنین مراسماتی در دنیا موجب شرّ و فتنه و در قیامت وبال گردن صاحبان و بانیان و برگزارکنندگانش خواهد بود.
برگزار کنندگان این مراسم ها باید بگویند خداوندا از آنجا که ما گمان میکنیم این مراسم مورد رضایت و خشنودی توست به برگزاریاش اقدام کردهایم و نیّت ما نه خوشحال کردن کسی و نه عصبانی کردن کسی است.
امام تابعین، حسن بصری، میفرماید: ” رحم الله عبداً وقف عند همه ، فإن کان لله مضى ، و إن کان لغیره تأخر: خداوند رحم کناد به بندهای که هنگام تصمیم به انجام کاری درنگ میکند تا ببیند اگر برای خداست به پیش رود و اگر برای غیر خداست پا پس نهد و منصرف شود.”
۲. متأسفانه خُطبا و منبریها، غالباً احساسات مردم را مورد هدف قرار میدهند نه خردهایشان را؛ به جای استدلال، بیشتر تحریک میکنند؛ شورانگیزی بیشتر از شعورانگیزی خوشایندشان است. همهی این کارها و جهتگیریها هم به نفع تنگنظری و تفرقهافکنی و واگرایی انجام میشود نه تقویت محبت و توسعهی ظرفیت و همگرایی و محبت متقابل.
بنده میخواهم در این مناسبت که بحث از مسائل مولودیخوانی است و بیشتر مولودیخوانیها هم بهانهای شدهاند برای کوبیدن بر طبل کینه و تفرّق، این نکتهی بسیار مهم را خطاب به وعّاظ و خطبا و منبریها عرض بکنم: اگر گمان میکنی تنها راه درست و تنها خوانش و قرائت درست از دین، راه و خوانش تو و مذهب متبوع تو و طریقت مراد توست باید بدانی نه واجد علم اسلاف خودت هستی و نه اخلاقشان.
واجد علمشان نیستی چون هیچ یک از آن بزرگان نه مدعی بودهاند که حق مطلق نزد ایشان است و نه مردم را به تقلید از خویش فراخواندهاند؛ دانستهاند و بلکه برای ما تقریر کردهاند که: “الاجتهاد لاینقض بالاجتهاد: اجتهاد با اجتهاد نقض نمیشود و دو اجتهاد هر دو رأیاند و کسی نمیتواند دیگران را ملزم به تبعیت از اجتهاد خود کند؛ و چون خود آن امامان یکی از شروط افتا را اطلاع از مسائل اختلافی دانستهاند، به عبارت دیگر گفتهاند تا کسی از اقوال مخالفان در زمینهی مسائل عرضه شده به خودش، مطلع نباشد حق افتا را ندارد.
واجد اخلاقشان هم نیستی چون ایشان گوش شنوا داشتهاند و تکبر علمی نداشتهاند برای نمونه این امام شافعی است که میگوید: من همیشه قبل از مناظرهها دعا کردهام که خداوند حق را نه از زبان من بلکه از زبان طرفم جاری سازد؛ صراحتاً مردم را از تقلید از خودشان و از دیگران نهی کردهاند. بازهم بنگیرید به ابراهیم مزنی، شاگرد شافعی، که در اول مختصر الام نهی شافعی از تقلید از خودش و تقلید از دیگران را برایمان نقل میکند: ” اخْتَصَرْتُ هَذَا مِنْ عِلْمِ الشَّافِعِیِّ مِنْ مَعْنَى قَوْلِهِ: لِأُقَرِّبَهُ عَلَى مَنْ أَرَادَهُ مَعَ إِعْلَامِیِّهِ نَهْیِهِ عَنْ تَقْلِیدِهِ وَتَقْلِیدِ غَیْرِهِ لِیَنْظُرَ فِیهِ لِدِینِهِ وَیَحْتَاطَ فِیهِ لِنَفْسِهِ: این کتاب را از علم شافعی و مفاهیم اقوال او خلاصه کردهام تا آن را در اختیار کسی قرار بدهم که خواهان آن است در ضمن این را هم به او(خواهان علم شافعی) میگویم که شافعی نهی از تقلید از خودش و از دیگران را به من اعلام کرد، چرا که این مسائل مربوط به دین انسانها است و باید خودشان بگردند و آنچه را که به راستی دین خدا میدانند برگزینند و در آنچه که مربوط به سرنوشت خودشان است احتیاط کنند.”؛ چون آن امامان و علما پرخاشگر و رسواگر و اهل تکفیر و تبدیع و تفسیق دیگران نبودهاند؛ متواضع بودهاند و دلسوز و دستگیر.
پس خطیب کینهافکن و مطلقگو، اول برود و علم و اخلاق خویش را اصلاح کند که بدجوری در ورطهی هلاکت گرفتار آمدهاست.
نکتهی دیگر که لاجرم این خطبا و منبریها میدانند اینکه هیچ جوان مسلمانی دستش به خون مسلمانان و غیرمسلمانان بیگناه و دهانش به تکفیر و تبدیع دیگران، آلوده نمیشود جز با مجوز خطبا و وعاظ. اگر این را میدانند که حتماً میدانند پس باید این را هم بدانند که آن علما و مفتیها که مجوز تقتیل و تفسیق و تکفیر و تبدیع را صادر میکنند در گناه آن جوانان شریکاند و فردای قیامت باید در پیشگاه خداوند پاسخگوی فتاوا و جوسازیها و کینهافروزیهایشان باشند.
۳. در امر تعصّب و خود حقِ مطلق پنداری، نکتهی حائز اهمّیّتی وجود دارد و آن تکافوء ادلهی دو طرف تعصب است. یعنی هریک از دو طرف، اولا برای حقانیت مطلق خود -به گمان خودش- ادلهی کافی دارد و لذا خودش را نه متعصب بلکه تابع دلیل میداند و ثانیا. طرف مقابل را از آن رو که تابع کورکورانهی یک باور یا یک شخص میشمارد، متعصب میداند.
اما دو طرف تعصب از این نکتهی مهم غافل هستند که امکان ندارد شخص متعصب را متوجه تعصبش کرد چون تمام دلایلی را که طرف اول معتقد است که برای توجیه تعصب خودش دارد و طرف دوم را فاقد آن میداند، دقیقاً طرف دوم هم خودش را حائز همان دلایل میداند و طرف اول را فاقدش،و دقیقا منظور از تکافوء ادله نزد دو طرف متعصب همین است، و درست پاشنهی آشیل نزاعهای فرقهای و مذهبی در تاریخ اسلام و عدم شکل گیری فضای گفتگوی جدّی همین است که اصحاب فِرَق و مذاهب نه به قصد کشف حقیقت بلکه به قصد کشاندن طرف به سوی باورهای خود و در صورت امتناع، به قصد رسوا کردن او صحبت میکنند.
این را گفتم که به یک نکتهی مهم اشاره کنم: خطیبی که پشت تریبون و به شکلی یکطرفه و بدون دادنِ فرصت دفاع به رقبا و مخالفانش، آنها را تفسیق و تبدیع و گاهی تکفیر کرده و گاهی هم منافقشان قلمداد میکند قبل از هر چیزِ او حکایت میکند از: خودحقِمطلق پنداریاش. این فرد اولا. گمان میکند که حق مانند نتیجهی معادلهی ۴=۲+۲ روشن و آشکار است و ثانیا. این حق آشکار و روشن هم متعلق به او و مذهب و فرقهی متبوع اوست. و لذا مخالف را نه واجد احتمالیِ بخشی از حقیقت یا حتی جاهل نسبت به حقیقت، بلکه او را معاند و مُنکِر و لجباز و در نتیجه مستحق رسوایی و قطع ارتباط و شتم و سبّ و طرد میداند.
چنین افرادی باید بدانند: انسانها همیشه جهلشان بر علمشان فزونی و برتری دارد؛ نگاهشان به مسائل مُدام در حال دگرگونی است پس چگونه به خاطر باوری، دیگران را سب و طرد میکنند در حالیکه ممکن است خودشان فردا نظرشان عوض شود؛ حتی اصحاب پیامبر چنان قطعیتی برای آرایشان قائل نبودهاند؛ امامان مذاهب اینقدر در صدور احکام محتاط بودهاند که جرأت نداشتهاند بگویند فلان چیز حلال است و فلان چیز حرام بلکه گفتند فلان چیز را خوب و فلان چیز را بد میپنداریم؛ و …
تجربهی تاریخی هم به ما نشان داده است که راه سبّ و لعن و تکفیر و تفسیق و تبدیع و قطع ارتباط و رسوا کردن و برآشفته شدن و تحریک احساسات عوام الناس و دسته بندی و فرقه سازی و حق را روشن و مملوک خود دانستن، یک راه شکست خورده است و جز نفرت و تفرق و کشتار و عقب ماندگی و تباهی اخلاقِ اخوت، عایدی برای جهان اسلام در برنداشته است و لذا راهی جز گفتگوی جدی و به قصد کشف حقیقت و جز بازبینی میراث فکری مسلمانان و قرار دادن شخصیتهای بزرگش در موقعیتی که خودشان برای خویش قائل بودهاندو نه بیشتر، فرارو نداریم. تکرار آن تجارب، جز تشدید نزاع و هدر رفتن سرمایهها و فرسودگی روح و روان مسلمانان، دستاوردی نخواهد داشت هرچند مخلصانه و از سر دلسوزی و غیرت برای دین خدا صورت پذیرد.
۴. یکی از اساسیترین مسائل و مشکلاتِ این جشنها، معرفیِ مخالفان به مثابهی کسانی است که گویا به محبت و بزرگیِ پیامبر -علیه الصلاه و السلام- بیتوجهاند.
این ادعا یا از جهلِ مدّعیانش ناشی میشود یا از فریبکاری و سوء نیّتشان.
از جهلشان ناشی میشود اگر گمان کنند فردی وجود دارد که عنوان مسلمان بودن را بر خویش اطلاق کرده است و در عین حال، نسبت بزرگی و أولی بودنِ پیامبر اسلام -علیه الصلاه و السلام- و الگو بودن و حجّت بودنِ او اندک شکّ و تردیدی دارد. چنین فردی را مادر نزاییده است. همهی پیروانِ دین خاتم، علیرغم تمام اختلافات مذهبی و فرقهای و سیاسی، در اولویت داشتن پیامبر اسلام -صلی الله و سلم و بارک علیه- در محبت و تبعیت و حجیت، اختلافی ندارند، هرچند در جزئیات این امر، اختلاف داشته باشند. و البته اختلاف در جزئیات، امرِ جدید و نوظهوری هم نیست و سابقهای دارد به درازای تاریخِ اسلام. اتفاقاً در اصلِ این قاعده، سلفی از خَلَفی جدّیتر و خَلَفی از سلفی پرشورتر. و قِس٘ علی هذا صوفی و عارف و درویش و مذهبی و غیرمذهبی و شیعه و سنی و عالم و عامی و سیاسی و غیرسیاسی.
در میانِ شخصیّتهایی که در میان خطبا و منبریهای ما به بیتوجهان به جایگاه و محبت نسبت به پیامبر- علیه الصلوات و البرکات- مشهوراند کم نیستند کسانی که ادبیاتشان در وصف پیامبر خاتم -علیه السلام- با قلّههای ادبیات صوفیانه و عارفانهی ما، قابل قیاس است.
برای مثال، اگر گفته باشم یکی از نابترین محبتهایی که من از یک انسان نسبت به انسان دیگری دیدهام و شنیدهام، محبت مرحوم علامه کاک احمد مفتیزاده نسبت به پیامبر خاتم است، سخن به گزاف نگفتهام. سراسر آثار شعری و نثری و نوشتاری و گفتاری این انسان مُحبِّ صادق، لبریز است از چنان محبت بینظیری که تمام زوایای روح و قلب و اندیشهی او را دربرگرفته است.
در اینجا برای نمونه داستانی را نقل میکنم که جناب ماموستا عبدالله ایرانی -حفظه الله- در مراسم تعزیهی مرحوم کاک احمد در بهمن ماه سال هفتاد و یک نقل فرمود.
ماموستا عبدالله فرمود در سفر خاش و ایرانشهر در معیّتِ کاک احمد بودیم که فرمود در حجاز درختی هست که پیامبر خاتم علیه السلام گاه گاهی برای استراحت زیر سایهی آن نشسته و استراحت فرموده و به آن تکیه داده است. اگر من را مخیَّر کنند که میان مرگ تنها پسرم، محمدژیان، و کنده شدن یک تکه پوست از تنهی آن درخت یکی را انتخاب کنم، بیتردید مرگ تنها پسرم را انتخاب میکنم.
یا برای نمونه این چند بیت شعر از مولودنامهی علّامه:
محـــــــمّد! قوربان داخــی دڵت بم
دڵی بچکۆلهی پڕ لـه کــــــوڵت بم
قـوربان مـــناڵی پڕ ڕهنـــج و تاڵت
قــوربان دهس و پای پڕ دڕک و داڵت
پهردهی چــهم، پینهی سیپاڵی شـڕت
سهرم به ســــهرگهرد دڵی پڕ گـڕت
دڵم، بهردهبــــاز پا بێ پاڵاکــــــهت
گیانم به فـــدای قـــــهد و باڵاکـهت
ئاخ محمّد گیان! توخـــــوا مهگره لێم
خهجاڵهت بار خۆم، بۆ قسهی بێ جێم
-ههر چهن زۆر زانـا پێم بڵێن نهزان-
من، به بانـگهواز ئێژم: ئاغــــــه گیان
من، کهی قابلم، به فدای خــــــۆت بـم
به قوربان باوای دڵ پڕ له ســــــۆت بم
به قوربان باوک و دایــــکی ناکـامــــت
به قـــوربان ابـوطـــالبی مـــــــــامت
قــــــــوربان ئهوه بم دڵی بۆت تێری:
بــه دڵ، خـــزمهتت، به جێگـــه بێرێ
دڵێ بـــــۆ دڵت به دڵ ژانــــــــی بێ
هــــهزار جـــــار دڵم، به قــوربانی بێ
کێ، گــــڕی حـوببت، بهربێته گــــیانی
ڕۆح و گــــــیانهکهم، بـــهڵا گـــهردانی
من خدا را گواه میگیرم که در تمام مراسمات مولودی خوانیِ پرشماری که رفتم، هرگز و هرگز شاهد چنین محبت عمیق و پرسوز و گدازی نسبت به پیامبر عظیم الشأن اسلام نبودهام. متاسفانه در جشنهای مولودی سالهای اخیر، سخنرانان به علت سرگرمیِ شدیدشان به سبّ و شتم مخالفان و غلوّ دربارهی جایگاهِ پیامبر (چون غلوّ با محبت فرقِ فراوان دارد)، فرصتِ ابراز محبت نسبت به او را از دست دادهاند.
ادامه دارد
محسن نیک خواه- مریوان